اتاقکِ زیر شیروانی



خیلی توی فضای مجازی خوندیم که نوشته همیشه خواب ها رو از نصفه میبینیم یعنی یهو میبینیم داریم می دویم و 10 نفر دنبالمونن. هیچ وقت هم نفهمدیدیم واسه چی. حالا من دیشب خواب عجیبی دیدم. دقیقا افتاده بودم وسط یک داستان عاشقانه که تازه افتاد مشکل ها. یه خواب عجیب غریبی بود که صبح اول غمگین بودم بخاطر خوابم ولی هرچه از صبح میگذره باعث خنده بیشتر من به خوابم میشه:)) خواب دیدم یه جایی مثل یه مدرسه بزرگ که توش خونه وجود داره و من و چند آدم دیگه زندگی میکنیم هرکدوم یه خونه داریم. مثل یک روستا. توی خواب یه دختر و پسری عاشق هم بودند و قرار بود که مراسم عروسی بگیرند و عاشقانه رهسپار خونه زندگی شون بشند که سربازی های کره شمالی این مدرسه که شبیه روستابود رو تصرف کردند.همه مردم رو گروگان گرفتند.(خلق و خوی سربازا شبیه طالبان و داعش بود ولی لباشسون شبیه لباس ارتش کره شمالی! )این ها ریخته بودند توی این مدرسه و کسی حق نداشت تلفن داشته باشه که زنگ بزنه به پلیس بیان نجاتشون بدن. خیلی وحشتناک و بد بود عروسی اون دوتا جوون بهم خورده بود. تازه یه فرمانده همون سرباز ها از دختره خوشش اومده بود. همون هیری ویری پسره برای نجات خودش و دختره میخواست کی یه تلفن همراه به از اون سربازا تا بتونه زنگ بزنه به پلیس و بیان نجاتشون بدن (خوابم یجوری بود شبیه یه روستا بود ولی دورتادورش دیوار بود. یجورایی مدرسه بود. مردم توش خونه داشتن اصلا شکل عجیبی که نمیتونم توصیف کنم ولی آخه چرا دنبال تلفن بودم؟ مگه میشه یه کشور به یه جا حمله کنه کسی نفهمه ) خلاصه سربازا فهمیدن پسره تلفن یده اینقدر زدنش و زدنش و شکنجه شد که حالش بد میشه و میبرنش بیمارستان و پسر میره تو کما بعد از چندین ماه به هوش میاد و حافظش رو از دست داده و جالبه که دنبال این میگرده که بفهمه داستان چیه. اون دختر هم خیلی مظلوم همیشه به ملاقاتش میاد و گریه میکنه پسره متاثره ولی هیچی یادش نمیاد. ولی دختر براش همه چیز رو تعریف میکنه. پسره میگرده تا باز یک تلفن همره پیدا کنه زنگ بزنه به پلیس. فرمانده بدجنس دختره رو از پسره جدا میکنه. بساط اشک و آه توی خواب همینطور جریان داره تا اینکه منم بغض میکنم و های های گریه میکنم بعد به خودم میام میبینم من همون پسرم که در حالت کما هستم و دارم این ماجرارو میبینم و دختر موردعلاقم که هرروز بالا سرم اشک میریزه.

خودمم تو خوابم موندم. جالبه بگم دختره الناز حبیبی بود :ا حالا  ترکیب جواد عزتی و خودم شده بود پسره عاشق خوابم:/

خوابم تلفیق اخبار این چند وقت گذشته و فیلم ها و اتفاقات این روزهابود. همه چیز در هم پیچیده شده بود. ولی باور کنید صبح خودم تا وقتی ویندوزم بالا نیومده بود غصه دختر و پسره رو میخوردم آخه خیلی با سوز و گداز از هم جدابودند و عروسیشون بهم خورد. توی تمام خوابم این کلید واژه ها بودند:

سربازای کره شمالی- تلفن همراه - داعش و طالبان - دردسر های عظیم - داستان عاشقانه -


نوشته بود: هرجور که میتوانید ابراز علاقه کنید. بلند به طرف مقابل، به پدر به مادر بگویید دوستت دارم. اگر زبانتان نمیچرخد خودِ جمله دوستت دارم را بگویید، پس از جمله جایگزین استفاده کنید، اما یک اصل مهم را فراموش نکنید" ابراز علاقه کنید تا دیر نشده"!

متن رو که خوندم به فکر رفتم. گفتم شاید بتونم به خجالتم غلبه کنم و بهش بگم دوستش دارم. کمی فکر کردم بعد گوشیو پرت کردم روی ان طرف تخت و بلند شدم. رفتم تو روش واستادم یه نفس عمیق کشیدم و با صلابت گفتم:

میدونی من، من پیاز سرکه ای های مامانم رو خیلی دوست دارم. وقتی میبینمشون چشمام شبیه دوتا قلب گنده قرمز که از هیجان میخواد بترکه و به هزاران قلب قرمز کوچولو تبدیل بشه، میشه! خب راستش تو برام مثل پیاز سرکه ای های مامانم هستی. همونقدر دلخواستنی و جذاب.

یکم قدرت گرفتم باز گفتم:

تو مثل چیپس سرکه ای میمونی یا نه اصلا. اصلا تو قرمه سبزی منی! با شوق و چشمانی ستاره بارون بهش خیره شدم. اما گویا زیاد از ابراز علاقم خوشش نیومده بود. تا شروع کرد با صدای بلند فریادبکشه روی سرم که یک دفعه از خواب پریدم!

پ.ن: شخص توی خواب کاملا فرضی بود:)


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پورتال جامع علمی و خبری baghensepidar پردیس پاتوق بزرگترین سایت سرگرمی ایران گردشگری دلتا تحول دوباره راز و رمز سلامتی در جستجو حیاط خلوت تكرار نیلوفری درسی دانلود